نویسنده : عرفان قزلباش
![]() |
![]() |
سخن از یکی هم رزمان شهید زین الدین...!!!
این داستان: ظرف های شب...
توی تداکرات لشکر، یکی دو شب بود میدیدیم ظرف های شام را یکی شسته،
نمیدونستیم کار کیه، یه شب مچش را گرفتیم،،،
آقا مهدی بود؛ گفت: من روزها نمیرسم کمکتون کنم،
ولی ظرف های شب با من......
نظرات شما عزیزان: